نصیحت گوی. اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق: اگر مراد نصیحت کنان من این است که ترک دوست بگویم تصوری است محال. سعدی. هر که به گفتار نصیحت کنان گوش ندارد بخورد گوشمال. سعدی. من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی حکیم را نرسد کدخدائی بهلول. سعدی
نصیحت گوی. اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق: اگر مراد نصیحت کنان من این است که ترک دوست بگویم تصوری است محال. سعدی. هر که به گفتار نصیحت کنان گوش ندارد بخورد گوشمال. سعدی. من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی حکیم را نرسد کدخدائی بهلول. سعدی
اندرز کردن. سفارش کردن: انجام تو ایزد به قران کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدام است به محشر. ناصرخسرو. معلمت همه شوخی و دلبری آموخت به دوستیت وصیت نکرد و دلداری. سعدی. حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست. (قرهالعیون). ، سفارش کردن به کسی یا کسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
اندرز کردن. سفارش کردن: انجام تو ایزد به قران کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدام است به محشر. ناصرخسرو. معلمت همه شوخی و دلبری آموخت به دوستیت وصیت نکرد و دلداری. سعدی. حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست. (قرهالعیون). ، سفارش کردن به کسی یا کسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
یاری کردن. یاری دادن. اعانت کردن. تأیید کردن: نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو. نصرهالدین چون عمر دین را همی نصرت کند عزدین در عز آن کوشد همی چون مرتضی. امیرمعزی (از آنندراج)
یاری کردن. یاری دادن. اعانت کردن. تأیید کردن: نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو. نصرهالدین چون عمر دین را همی نصرت کند عزدین در عز آن کوشد همی چون مرتضی. امیرمعزی (از آنندراج)
اندر زدادن پنددادن: (آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن)، سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
اندر زدادن پنددادن: (آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن)، سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند